26تیر-مسافرت یهویی
سلام پسر گلم بگم برات از چهارشنبه شب که بابا گفت پنجشنبه تعطیلیم ...و ما یکهو تصمیم گرفتیم بریم شمال... خلاصه که من شبانه تند تند وسایلو جمع میکردم...و تو بودی که بی خبر از همه جا من هر اتاقی میرفتم دنبالم میامدی و با ذوق میگفتی مامان داری دنبال چی میگردی؟؟ دنبال اسباب بازی برای من؟؟ آخه تجربه ثابت کرده که برنامه ای را از قبل نباید به تو بگم...چون دل کوچولوی تو طاقت و صبر نداره که بخواد تا صبح فرداش تحمل کنه... خلاصه که پنجشنبه ساعت 7 صبح راه افتادیم... و تو تا وارد ماشین شدی از خواب بیدار شدی و تا خود چالوس یک لحظه هم نخوابیدی... پیچ و تابهای زیاد جاده چالوس به مذاق تو خوش نمیا...